این هم از غصه ی امروز

ساخت وبلاگ

وسط خیابون بین دانشکده معماری و خوابگاه داشت راه میرفت،با یه حالت غیرعادی....یه ماشین که از پشت سر میومد بوق زد و از کنارش رد شد.

دو قدم به عرض شانه به سمت چپ برداشت و دوباره شروع به راه رفتن کرد.کجکی داشت به سمت به سمت بلوار میرفت.

فهمیدم نابیناس و الانه پاش بگیره به لبه ی بلوار و زمین بخوره.

تا اومدم ری اکشن نشون بدم ساق پاش خورد به لبه جدول و افتاد.

فوری بلند شد و لباسش رو مرتب کرد و راه افتاد.

من خشکم زده بود.

بهت کرده بودم.

تا به خودم اومدم رفته بود.

بدو بدو دنبالش رفتم که جایی میخواد بره من ببرمش،،،تا رسیدم دیدم یه دختره هم قدمش شده.

برگشتم و تا خوابگاه گریه کردم.

نابود شدم اصن

تا کی؟...
ما را در سایت تا کی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sazdahanii بازدید : 136 تاريخ : جمعه 3 خرداد 1398 ساعت: 12:08